ديشب كه تو خيابون داشتم با دوستم ميرفتم،يه پسر بچه پنج شش ساله تو تاريكي پياده روي خلوت با يه صدا ضعيفي گفت ببخشيد...
دوستم كه مشغول بود با گوشيش كار ميكرد و رد شد،من ي لحظه ايستادم و گفتم جانم...؟
لباساي كهنه تنش بود،يه زير شلواري خاكستري،يه چيزي هم شبيه كاپشن مشكي تنش بود،دمپايي هاي ابي فرسوده اي پاش بود،قيافه مظلوم و ترحم برانگيزي هم داشت(دوس نداشتم از اين واژه استفاده كنم،اما ترحم برانگيز به معناي بد و منفورش برداشت نكنين)همينطور كه لبه هاي صد تومني رو با دوتا دستش گرفته بود و هي باز و بسته اش ميكرد سرشو بالاتر گرفت و با لهجه بجنوردي گفت:ميخام نون بخرم،پولم كمه،پونصد تومن بهم ميدين؟
دفعه اول حرفش برام گنگ بود،گفتم جانم؟و گوشمو نزديكتر كردم كه بهتر بشنوم،دوباره همون جملات تكرار كرد
روزنامه ام رو گذاشتم زير بغلم و كيف پولمو در اوردم،سه يا چهار هزارتومن داخلش بود
نگاه ك كردم ديدم پونصد تومني ندارم،يه هزاري بهش دادم
زود سفت تو دستش گرفت و گفت مرسي
به تشكرش جواب دادم و رفتم سمت دوستم،چند قدم ك رفتم جلوتر برگشتم و پشت سرمو نگاه كردم...
ديدم سرشو انداخته پايين و به چيزايي كه تو دستشه نگاه ميكنه
يك لحظه اين فكر از سرم گذشت كه نكنه كارش همين باشه...
خدايا منو ببخش...اصلا نبايد برميگشتم...بخاطر فكر زشتي كه از سرم گذشت منو ببخش كوچولو
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عشق تا ابد... و آدرس eshgh-ta-abad.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.